من ساکت بودم و او بدون مقدمه شروع کرد:

- گفتا غمت سر آید
- گفتا اگر برآید
-
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
- گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
- گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
- گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
- گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
- گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
- گفتا خموش حافظ ... !

و من همچنان ساکت.