خیلی مهمه
رونوشت به: خودم
همینطوری بچه هه بزرگ که میشه؛ میشه نوجوون :)
این نوجوون ما به جاهای سخت سخت زندگیش که میرسه، وضعیت انتخاب کردنش میشه اینطوری:
حالا فکر کن نوجوونِ تازه از بچگی در اومده باید چه خاکی به سرش بریزه با این شرایط انتخاب.
همچین که یه گزینه رو انتخاب کنه؛ دیگه نمیتونه گزینه ای رو انتخاب نکنه. اما میتونه انتخابش رو فقط عوض کنه.
خدا کمکش کنه
هر روز وقت سحر که میشه از پنجره اتاقم معلومه، خیلی زیبا تر و پایین تر از ستاره های دیگه ست.
حتا بزرگتر از ستاره ی قطبی :)
نمیدونم چیه... ستاره س، سیاره س یا اصلا چرا اینقدر بزرگه و چطور توی تهران با این آب و هوا اینطوری دیده میشه.
شاید هم ستاره ی زندگی یه نفر باشه.
الله اعلم
اومدم دونه دونه فامیل و دوستان رو تصور کردم که چه طور برخورد میکنن :)
دلم گرفت از خودم آخرش... تو دلم گفتم حالا مثلا فلانی و فلانی، فلان جور بشن یا فلان کار رو بکنن... تو چی میبری با خودت اونور؟
از ریا گذشته، دیدم واقعا دستم خالیه و شونه هام سنگین و واقعا اگه بمیرم تو این دنیا آب از آب تکون نمیخوره :(
بعدش خوشحال شدم که این مورد رو برا خودم حل کردم :)
به شمام توصیه میکنم یه بار اینطوری برا خودتون حساب و کتاب کنید ببینید چند چندید... والا.