گاز اشک آور شب نیمه شعبان امسال طعم بادام میداد

امشب که از کنار پارک محل رد میشدم دیدم که بلندگوهای پایه دار با نوار فلان خواننده اونور آبی گذاشتند و دارند میرقصند(!) آن هم مختلط!

مادر را رساندم منزل و خودم آمدم ببینم چه میشود کرد.

وقتی رسیدم به میانشان رفتم و اعتراض کردم. کمی صدای من و متصدیان رقاصی پارک محل بالا رفت و آنها هم دوره ام کردند.
حرف های جالبی شنیدم؛ میگفتند مامور دولت(نیروی انتظامی) کاری نداره با ما... تو چرا دخالت میکنی. یا اینکه میخواهیم شاد باشیم، با شادی جوونها چیکار داری. یا جالب تر اینکه رقص برای امام زمان چه ایرادی دارده(!)

خلاصه مشاجره بالا گرفت و تبدیل به هل دادن و مشت و لگد از طرف آنها و من شد.

وقتی دیدند به سختی میتوانند مقابله کنند، از سمت راست کسی گاز اشک آور زد توی صورتم :) فکر کنم زیاد دوزش بالا نبود چون 20-30 ثانیه بیشتر نسوختم. طعم بادام تلخ میداد(جایتان خالی خیلی وقت بود بادام نخورده بودم).

در همین احوال کسی از پشت چیز تیزی به پهلویم زد که یه مقدار سوخت(الحمدلله چیزی نشد؛ فقط اندکی خراش) و جمع متفرق شد.

حالا این که چی شد، زیاد مهم نیست؛ اما موضوعی که ذهنم رو مشغول کرد این بود که چطور میشه کسی برای رقص شب نیمه شعبان بیاد پارک محل و همراه خودش گاز اشک آور آورده باشه. و چطور یه رقاص(به قول خودشون برای امام زمان) آماده باشه که شیشه ماءالشعیر رو بشکونه و به معترضش حمله کنه!

و البته... البته پلیسی که خوابه(!) یا بهتر بگم به گفته ی مسئول رقاصان خود پلیس در جریان باشه و کاری نداشته باشه.

فکر میکنم خوب باشه یه ذره تامل کنیم؛ دشمنی داریم که داره اعتقاداتمون رو میزنه و از اونطرف حاضره به قصد ضرب و جرح به خودمون هم حمله کنه و برای این کارش هم از قبل آماده ست.

-----------------------------------------------------
پ.ن.: بی زحمت پست قبلی هم بخون

شعبان که می شود، دلشوره میگیرم

دو سه ساله که وقتی شعبان میرسه اضطراب تمام وجودم رو میگیره. هر چی به نیمه شعبان نزدیک میشیم هی بدتر میشه؛ حتا شب نیمه شعبان قلبم از ناراحتی میخواد از جا کنده بشه.

نه اینکه از ولادت امام زمان ناراحت باشم، نه. از خودم ناراحت میشم که چقدر ضعیفم(!)

تصورش رو بکن توی محله ای زندگی میکنی که وقتی نیمه شعبان میشه یه عده ارازل و اوباش توی خیابون اورگ میذارن و مختلط میزنن و میرقصند به مناسبت ولادت امامت!
تصورش رو بکن چند قدم اونطرفتر دستگاه پخش سی دی میذارن و صدای فلان خواننده زن رو میذارن توی خیابون و جلوش می ایستن و شیرینی و شربت میدن به بهانه تولد امام زمانت!
باز هم تصور کن که یه پاسگاه نیروی انتظامی توی چند ده متری همونجا باشه که کامل مشرف بر ماجراست و می ایستند و فقط نگاه میکنند.
این رو به تصوراتت اضافه کن که میری به مسئول پاسگاه میگی و اون میگه به ما ربطی نداره(!) به 110 زنگ میزنی بیش از 5 بار... میگن فرستادیم نیرو ولی کسی نمیاد.

آخ که چقدر مکدر میکنه خاطرم رو... سیاه تر از این هم مگه هست؟

باور کن آتیش میگیرم وقتی حتا یادم میاد :(

از خودم ناراحت میشم که چقدر ضعیفم که نمیتونم تنهایی به جای پاسگاه نیروی انتظامی محل، 110، بسیج مسجدی که فقط 300 متر با اون فضای فسادپراکنی فاصله داره و اون مسجدی هایی که در شرایطی که میدونند چه خبره و کاری نمیکنند، کاری بکنم.

خدا نگذره از بی غیرت هایی که فقط حرف از غیرت میزنند.