شعبان که می شود، دلشوره میگیرم
نه اینکه از ولادت امام زمان ناراحت باشم، نه. از خودم ناراحت میشم که چقدر ضعیفم(!)
تصورش رو بکن توی محله ای زندگی میکنی که وقتی نیمه شعبان میشه یه عده ارازل و اوباش توی خیابون اورگ میذارن و مختلط میزنن و میرقصند به مناسبت ولادت امامت!
تصورش رو بکن چند قدم اونطرفتر دستگاه پخش سی دی میذارن و صدای فلان خواننده زن رو میذارن توی خیابون و جلوش می ایستن و شیرینی و شربت میدن به بهانه تولد امام زمانت!
باز هم تصور کن که یه پاسگاه نیروی انتظامی توی چند ده متری همونجا باشه که کامل مشرف بر ماجراست و می ایستند و فقط نگاه میکنند.
این رو به تصوراتت اضافه کن که میری به مسئول پاسگاه میگی و اون میگه به ما ربطی نداره(!) به 110 زنگ میزنی بیش از 5 بار... میگن فرستادیم نیرو ولی کسی نمیاد.
آخ که چقدر مکدر میکنه خاطرم رو... سیاه تر از این هم مگه هست؟
باور کن آتیش میگیرم وقتی حتا یادم میاد :(
از خودم ناراحت میشم که چقدر ضعیفم که نمیتونم تنهایی به جای پاسگاه نیروی انتظامی محل، 110، بسیج مسجدی که فقط 300 متر با اون فضای فسادپراکنی فاصله داره و اون مسجدی هایی که در شرایطی که میدونند چه خبره و کاری نمیکنند، کاری بکنم.
خدا نگذره از بی غیرت هایی که فقط حرف از غیرت میزنند.