خدایا شکرت

خدایا شکرت؛ الحمدلله که با سلامتی سربازم کردی
خدایا سربازم، سربارم نکن... .

آموزشی تموم شد

سلام

بالاخره آموزشیم تموم شد.

چنتا چیزش تو ذهنم نقش بسته؛
اولیش رجزهایی بود که با بچه ها میخوندیم (توی سربازی رجز قطعه شعریه که همه با هم میخونن زمان راه رفتن دسته جمعی).
دومیش کلاس محبوب تاکتیکه، با مربی دوست داشتنیش... حالا این دوست داشتنیش رو برای این نمیگم که سخت میگرفت بهمون، برا این میگم که مرد بود؛ یه مرد با ایمان.
سومیش هم محکم شدنه. در مورد این قضیه سوم واقعا باید بگم متاسفم برای اونایی که دوره آموزشی سربازی نرفتن.

همین دیگه :)
یا علی

هفدهمین روز خدمت مقدس سربازی

سلام :)

حقیقتش اصلا فکر نمیکردم یه روزی برم سربازی...
اما الان روز 17 ام ازش میگذره.

یه ذره سخته :{ اما آدمو مرد میکنه واقعا

پام آسیب دیده یه مقدار، اما مراعات میکنن الحمدلله.

یا علی

ما رفتیم :)

دو روز دیگه، یعنی اول آبان سال دوم ِ دههِ نود ِ صده ِ سه در هزاره اول هجری شمسی (همون یک ِ آبان ِ امسال) عازمم برا سربازی :{



از اونجایی که میدونم حق به گردنم دارید، ازتون میخوام که حلالم بکنید :)
خدا رو چه دیدی؛ شاید جنگ شد یا اتفاقی افتاد و برنگشتیم :دی

کامنت هم باز میذارم تا هرچی خواستید، نظر بدید و خودبخود منتشر بشه :دی

خب
دیگه حرفی ندارم
یا حق

زندگی چندبخشی من

تا حالا زندگی من چندبار، چند بخش شده
آخرین باری که دو بخش شد امروز بود
بخش اول، قبل از مراسم بعد از نماز صبح امروز توی صحن مسجد گوهرشاد(حرم امام رضا - علیه السلام)
بخش دوم، بعد از مراسم بعد از نماز صبح امروز توی صحن مسجد گوهرشاد(حرم امام رضا - علیه السلام)
من به عنوان یک سرباز صفر، حتا کمتر از صفر، با اینکه خودم رو کوچیکتر از اونی میدونم که بخوام مردم ایران رو توصیه بکنم
واقعا توصیه میکنم هر وقت رفتید مشهد، نماز صبح رو که جماعت توی مسجد گوهرشاد خوندید
حتما برید پشت پنجره مشرف به ضریح (کنار کفشداری ۱۱) و منتظر بشید تا زیارت امین الله رو بخونن از صحن مسجد گوهرشاد.
نگید نگفتیا...
از ما گفتن بود :)
والا

من خجالت میکشم...

قبل از اینکه چیزی بگم، اول این رو ببین:

حالا لطف بکن و این عکس رو ببین:



بخدا خجالت میکشم. :(

از رزمنده ها و تمام شهدا خجالت میکشم

تو چی؟

گاز اشک آور شب نیمه شعبان امسال طعم بادام میداد

امشب که از کنار پارک محل رد میشدم دیدم که بلندگوهای پایه دار با نوار فلان خواننده اونور آبی گذاشتند و دارند میرقصند(!) آن هم مختلط!

مادر را رساندم منزل و خودم آمدم ببینم چه میشود کرد.

وقتی رسیدم به میانشان رفتم و اعتراض کردم. کمی صدای من و متصدیان رقاصی پارک محل بالا رفت و آنها هم دوره ام کردند.
حرف های جالبی شنیدم؛ میگفتند مامور دولت(نیروی انتظامی) کاری نداره با ما... تو چرا دخالت میکنی. یا اینکه میخواهیم شاد باشیم، با شادی جوونها چیکار داری. یا جالب تر اینکه رقص برای امام زمان چه ایرادی دارده(!)

خلاصه مشاجره بالا گرفت و تبدیل به هل دادن و مشت و لگد از طرف آنها و من شد.

وقتی دیدند به سختی میتوانند مقابله کنند، از سمت راست کسی گاز اشک آور زد توی صورتم :) فکر کنم زیاد دوزش بالا نبود چون 20-30 ثانیه بیشتر نسوختم. طعم بادام تلخ میداد(جایتان خالی خیلی وقت بود بادام نخورده بودم).

در همین احوال کسی از پشت چیز تیزی به پهلویم زد که یه مقدار سوخت(الحمدلله چیزی نشد؛ فقط اندکی خراش) و جمع متفرق شد.

حالا این که چی شد، زیاد مهم نیست؛ اما موضوعی که ذهنم رو مشغول کرد این بود که چطور میشه کسی برای رقص شب نیمه شعبان بیاد پارک محل و همراه خودش گاز اشک آور آورده باشه. و چطور یه رقاص(به قول خودشون برای امام زمان) آماده باشه که شیشه ماءالشعیر رو بشکونه و به معترضش حمله کنه!

و البته... البته پلیسی که خوابه(!) یا بهتر بگم به گفته ی مسئول رقاصان خود پلیس در جریان باشه و کاری نداشته باشه.

فکر میکنم خوب باشه یه ذره تامل کنیم؛ دشمنی داریم که داره اعتقاداتمون رو میزنه و از اونطرف حاضره به قصد ضرب و جرح به خودمون هم حمله کنه و برای این کارش هم از قبل آماده ست.

-----------------------------------------------------
پ.ن.: بی زحمت پست قبلی هم بخون

شعبان که می شود، دلشوره میگیرم

دو سه ساله که وقتی شعبان میرسه اضطراب تمام وجودم رو میگیره. هر چی به نیمه شعبان نزدیک میشیم هی بدتر میشه؛ حتا شب نیمه شعبان قلبم از ناراحتی میخواد از جا کنده بشه.

نه اینکه از ولادت امام زمان ناراحت باشم، نه. از خودم ناراحت میشم که چقدر ضعیفم(!)

تصورش رو بکن توی محله ای زندگی میکنی که وقتی نیمه شعبان میشه یه عده ارازل و اوباش توی خیابون اورگ میذارن و مختلط میزنن و میرقصند به مناسبت ولادت امامت!
تصورش رو بکن چند قدم اونطرفتر دستگاه پخش سی دی میذارن و صدای فلان خواننده زن رو میذارن توی خیابون و جلوش می ایستن و شیرینی و شربت میدن به بهانه تولد امام زمانت!
باز هم تصور کن که یه پاسگاه نیروی انتظامی توی چند ده متری همونجا باشه که کامل مشرف بر ماجراست و می ایستند و فقط نگاه میکنند.
این رو به تصوراتت اضافه کن که میری به مسئول پاسگاه میگی و اون میگه به ما ربطی نداره(!) به 110 زنگ میزنی بیش از 5 بار... میگن فرستادیم نیرو ولی کسی نمیاد.

آخ که چقدر مکدر میکنه خاطرم رو... سیاه تر از این هم مگه هست؟

باور کن آتیش میگیرم وقتی حتا یادم میاد :(

از خودم ناراحت میشم که چقدر ضعیفم که نمیتونم تنهایی به جای پاسگاه نیروی انتظامی محل، 110، بسیج مسجدی که فقط 300 متر با اون فضای فسادپراکنی فاصله داره و اون مسجدی هایی که در شرایطی که میدونند چه خبره و کاری نمیکنند، کاری بکنم.

خدا نگذره از بی غیرت هایی که فقط حرف از غیرت میزنند.

با روزانه 1100 گیگابایت حق الناس چه میکنید؟

امروز بعد از اینکه از صفحه جیمیلم خارج شدم مثل همیشه با صفحه سایت پیوندها مواجه شدم.

از روی کنجکاوی فایرباگ مرورگرم رو روشن کردم تا ببینم حجم صفحه پیوندها چقدره.

اتفاقا براتون ازش عکس گرفتم تا شما هم ببینید:

میتونید برای دیدن تصویر بزرگتر روی عکس کلیک کنید.

توی قسمت پایین عکس دور دوتا عدد کادر قرمز و سبز کشیدم.

کادر قرمز نشون دهنده حجم لود شده هست و کادر سبز نمایش دهنده رنک الکسا.

حالا با کادر سبزش کار نداریم باز هم :)

بعد رفتم سراغ سایت urlrate.com و آدرس سایت پیوندها رو چک کردم توش: از طریق این لینک ببینید.

نتایج جالبتر(!)

سایت پیوندها بر اساس بررسی سامانه urlrate روزانه 1,717,601 بازدیدکننده منحصر بفرد داره و با استناد به سایت who.is به نام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با ایمیلی از سرویس ضاله gmail ثبت شده :)

البته تا اینجاش مقدمه بود :) حالا بریم سر اصل مطلب.

ببین آقاجون، ما خودمون خدا و پیغمبر رو قبول داریم؛ قصد ریختن آبروی کسی رو هم نداریم. اما این کار شما(پیوندها) برادر من ایراد داره. چرا؟ ببین داداشی دو دوتا میشه چهارتا؛ با یه حساب سر انگشتی:

1717601 بازدیدکننده * 641 کیلوبایت = 1100982241 کیلوبایت؛ یا به عبارتی 1100982 مگابایت یا همون 1100.982 گیگابایت خودمون

بینی و بین الله این حق الناس نیست؟

شاید دلیل بتراشید که "نه آقا جان، ما داریم به مردم لطف میکنیم که نمیذاریم به گناه بیفتن" یا اینکه "ما داریم از لحاظ سیاسی دسترسی ها به اخبار دروغ رو میبندیم" یا اینکه "همه این بازدیدکننده ها که به واسطه فیلترینگ نمیان" یا از این حرف ها.

ما میگیم باشه؛ اصلا 982 مگابایتش رو مردم خودشون آدرس پیوندها رو توی آدرس بار زدن و اومدن.

بقیه دلایلتون هم فرض میگیریم خداپسندانه و مورد قبوله.

ولی آقاجون خداییش اینها دلیل میشه که شما حجم 1100گیگابایت رو تحمیل کنید؟ خداییش دلیل میشه؟

ما رو توی قبر خودمون میذارن، شما رو هم همینطور. اما برای من واجب بود که نهی از منکر بکنم.

حالا اگه گوش شنوا داشتید؛ خود دانید. اگر نداشتید هم خدا خودش شاهده که ما گفتیم.

به قول خودتون نوروزتان بر کام :)

فرزند سه ساله ام! کمی نقاشی +18 رنگ آمیزی کن

ترجیه میدم زیاد ننویسم.



فقط یک سوال دارم از مسئولین فرهنگی!

شرم نمیکنید؟!

من که فکر نمیکنم این کتاب اولیش بوده؛ و باز فکر نمیکنم آخری باشه(!) اما مطمئنم کسایی که به این موارد مجوز میدن یا خیلی احمقند؛ یا خیلی عوضی(ببخشید عبارت مؤدبانه ی دیگه ای به ذهنم نرسید).

مادر... (1)

وارد خونه شون که شدیم، بچه ها رو دیدم که کنار هم جلوی تلوزیون نشسته بودند. انگار نه انگار براشون مهمون اومده بود. یه کم اونطرف تر پدر و مادر رو دیدیم که ایستاده زل زده بودند به تلوزیون. اونها هم بیشتر از حضور ما حواسشون به تلوزیون بود.

وقتی یه گوشه نشستم ناخودآگاه حواسم به تلوزیون رفت. طبق عادت، اول عنوان زیر تصویر رو خوندم که نوشته بود «شهید احمدی روشن».

مادر همونطور که ایستاده بود گفت تازه شروع شده و دوباره زُل زد به تلوزیون.

هر چند پلان از فیلم که میگذشت ناخودآگاه به مادر نگاه میکردم... مثل کوه ایستاده بود کنار پدر.

تلوزیون نشون میداد و نشون میداد تا رسید به « » ... دوباره به مادر نگاه کردم؛ بغض در گلوش رو میشد توی چهره ش دید اما باز هم محکم ایستاده بود.

یه نوشته کاملا شخصی


ادامه نوشته

مدیریت مریخی!

چند وقت پیش یه مطلبی توی یه وبلاگ خوندم که الان اسمش رو یادم نمیاد؛ مطالبش جالب بود.
ازش ایده برداری کردم :) و به این مطلب پایین رسیدم.

روزی یک تیم قایقرانی مریخی تصمیم گرفت که با یک تیم ژاپنی در یک مسابقه سرعت شرکت کند. هر دو تیم توافق کردند که سالی یک بار با هم رقابت کنند.

هر تیم شامل ۸ نفر بود .

در روزهای قبل از اولین مسابقه هر دو تیم خیلی تلاش می‌کردند که برای مسابقه به بیشترین آمادگی برسند.

روز مسابقه فرا رسید و رقابت آغاز شد...

هر دو تیم شانه به شانه هم به پیش می‌رفتند و درحالی که ساختار قایق‌ها خیلی نزدیک به هم بود، در آخر تیم ژاپنی با یک کیلومتر اختلاف زود‌تر از خط پایان گذشت و برنده مسابقه شد.

بازیکن‌های تیم مریخ از این شکست خیلی ناراحت شدند و با حالتی افسرده از مسابقه برگشتند.

مسئولان تیم مریخ تصمیم گرفتند کاری کنند که در رقابت سال آینده حتما پیروز بشوند؛ برای همین یک تیم ِ آنالیزور استخدام کردند برای بررسی علل شکست و پیشنهاد دادن راه کار‌ها و روشهای جدید برای پیروزی.

بعد از تحقیقات گسترده، تیم تحقیق متوجه این نکته مهم شد که در تیم ژاپن، ۷ نفر پاروزن بوده‌اند و یک نفر کاپیتان... و خب البته در تیم مریخ ۷ نفر کاپیتان بوده‌اند و یک نفر پاروزن.

این نتایج مدیریت تیم را به فکر فرو برد؛ مدیران تیم تصمیم گرفتند که مشاورانی را استخدام کنند که یک ساختار جدید برای تیم طراحی کنند.

بعد از چند ماه مشاوران بالاتفاق به این نتیجه رسیدند که تیم مریخ به این دلیل که کاپیتان‌های خیلی زیاد و پاروزن‌های خیلی کمی داشته شکست خورده، در پایان بررسی‌ها مشاوران یک پیشنهاد مشخص داشتند: «ساختار تیم مریخ باید تغییر کند».

از آن روز به بعد با ارائه راه کار، مشاورین تیم مریخ چنین ترکیبی پیدا کردند: «۴ نفر به عنوان کاپیتان، ۲ نفر یه عنوان مدیر، ‌۱ نفر به عنوان مدیر ارشد و ۱ نفر به عنوان پاروزن (!)». علاوه بر این مشاورین پیشنهاد کردند برای بهبود کارکرد پاروزن، حتما یاید پاروزنی با صلاحیت و توانایی بهتر در تیم به کارگرفته شود.

و...

در مسابقه سال بعد تیم ژاپن با دو کیلومتر اختلاف پیروز شد!

بعد از شکست در دومین مسابقه، مدیران تیم که خیلی ناراحت شدند و «در اولین گام خیلی سریع پاروزن را از تیم اخراج ‌کردند»، زیرا به این نتیجه رسیدند که پاروزن کارایی لازم را در تیم نداشته است.

اما در مقابل از مدیر ارشد و ۲ نفر مدیر تیم خود قدردانی کردند و جوایزی را به آن‌ها دادند، برای اینکه اعتقاد داشتند که آن‌ها انگیزه خیلی خوبی را در تیم ایجاد کردند و در مرحله آماده سازی زحمات زیادی کشیده‌اند.

مدیران تیم مریخ در پایان به این نتیجه رسیدند که «تیم آنالیز که به خوبی به بررسی دلایل شکست پرداخته بودند، تیم مشاوران هم که استراتژی و ساختار خیلی خوبی برای تیم طراحی کرده بودند و مدیران تیم هم که به خوبی انگیزه لازم را در تیم ایجاد ایجاد کرده بودند، پس حتما یکی از دلایل این شکست‌ها، ناکارامدی ابزار و وسایل استفاده شده بوده است (!)» و برای بهبود کار و گرفتن نتیجه در مسابقه سال آینده باید وسایل استفاده شده در مسابقه را تغییر دهند، در نتیجه ...

تیم مریخ این روز‌ها در حال طراحی یک «قایق» جدید است.

حالا گفتن نداره که داریم مصداق هاش رو توی سایر سیارات منظومه شمسی هم می بینیم.
کجان کنایه فهم ها؟ کجــــــــــــــان؟

یه برش سیب سرخ شیرین

امروز یکی از دوستان یه برش کوچیک از یه سیب کوچیک به من هدیه داد.

سعی کردم طوری بخورمش که مزه ش تو دهنم بمونه؛



سعی کردم آروم آروم بخورم که بیشتر ازش لذت ببرم. حتا موقع خوردنش چشمام رو هم بسته بودم تا بیشتر حسش کنم. آخه تبرک بود... تبرک از یه جای خیلی خیلی خوب.
شاید باورت نشه؛ اما لذتبخش ترین سیبی بود که توی عمرم خورده بودم.

اون قدیما ...

اون قدیما پدر مادرا بیشتر از دنیای بچه هاشون به فکر آخرت بچه ها بودن...

تازه آخرت خودشون هم تامین میشد.

کجان آدمای کنایه فهم؟

کجـــــــــــــــــــــــــــــان؟

ستار!

ولش کن، این چیزا رو که نباید نوشت...
یا ستار

گستاخ!

گستاخی تا چه حد؟

انگار یادت رفته که هرچی داری از خودت نداری!
اصلا حواست نیست
اصلا نمیفهمی که به «منم منم» افتادی!

اونقدر غرور برت داشته که فکر میکنی داهاتتون به واسطه ی تو شهر شده اصلا!
یادت رفته کی تو رو به اینجا رسونده؟!

یعنی خاک بر سرت!

رونوشت به خودم

باید سیگاری بشم!

باید برم سیگاری بشم

تا با آتیشش پشت دستم رو داغ بذارم

که توی بعضی از جلسه ها شرکت نکنم!

والا :)

بیا تا جوانم بده رخ نشانم

خوشا آنکه غیر از ظهورت نگارا، شب قدر دیگر دعایی ندارد

خیلی مهمه

آدم باید جنبه داشته باشه


رونوشت به: خودم

نوجوون!

قبلنا یه پست گذاشتم راجع به انتخاب؛ ایناهاش

همینطوری بچه هه بزرگ که میشه؛ میشه نوجوون :)

این نوجوون ما به جاهای سخت سخت زندگیش که میرسه، وضعیت انتخاب کردنش میشه اینطوری:





و...

حالا فکر کن نوجوونِ تازه از بچگی در اومده باید چه خاکی به سرش بریزه با این شرایط انتخاب.

همچین که یه گزینه رو انتخاب کنه؛ دیگه نمیتونه گزینه ای رو انتخاب نکنه. اما میتونه انتخابش رو فقط عوض کنه.

خدا کمکش کنه

هر روز سحر جلوی چشمان من

الان شاید 5 سال میشه که خونه مون رو عوض کردیم. اما نمیدونم چرا تا حالا ندیده بودمش.

هر روز وقت سحر که میشه از پنجره اتاقم معلومه، خیلی زیبا تر و پایین تر از ستاره های دیگه ست.

حتا بزرگتر از ستاره ی قطبی :)

نمیدونم چیه... ستاره س، سیاره س یا اصلا چرا اینقدر بزرگه و چطور توی تهران با این آب و هوا اینطوری دیده میشه.

شاید هم ستاره ی زندگی یه نفر باشه.

الله اعلم

اگه یه آدم یه دفعه ای بمیره چی میشه؟

دیشب (ساعت 3 صبح) که با اتوبوس داشتم برمیگشتم از زیارت امام رضا -علیه السلام- وقتی همه خواب بودن با خودم گفتم بیا فکر کن الان میمیری، بعد چه اتفاقی می افته؟

اومدم دونه دونه فامیل و دوستان رو تصور کردم که چه طور برخورد میکنن :)

دلم گرفت از خودم آخرش... تو دلم گفتم حالا مثلا فلانی و فلانی، فلان جور بشن یا فلان کار رو بکنن... تو چی میبری با خودت اونور؟
از ریا گذشته، دیدم واقعا دستم خالیه و شونه هام سنگین و واقعا اگه بمیرم تو این دنیا آب از آب تکون نمیخوره :(
بعدش خوشحال شدم که این مورد رو برا خودم حل کردم :)

به شمام توصیه میکنم یه بار اینطوری برا خودتون حساب و کتاب کنید ببینید چند چندید... والا.

گفتا

من ساکت بودم و او بدون مقدمه شروع کرد:

- گفتا غمت سر آید
- گفتا اگر برآید
-
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
- گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
- گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
- گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
- گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
- گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
- گفتا خموش حافظ ... !

و من همچنان ساکت.

فکرش رو بکن که مرورگر زندگیت FireFox باشه و نتونی ازش استفاده کنی

25 شهریور :( شیشمین سالروز خاطره تلخی که زندگیم رو عوض کرد.
بد روزی بود؛ اونقدر بد که بعد از شیش سال هنوز بد جوری دلمو میسوزونه :(

فکرش رو بکن آدم تو زندگیش چندتا از اینا:,, داشته باشه که اینجوری "" غیر فعال باشن :(
بد دردیه دیگه

بعد مثلا مرورگر زندگیت FireFox باشه(با همین قوت)، بیان بگن میتونی با Firebug (پارتی به معنای اخص) مشکلت رو با یه کار غیر قانونی(غیر شرعی و غیر عرفی) حل کنی. خیعلی سخته دووم آوردن!

از من به شما نصیحت!

از من به شما نصیحت

لذتی که توی آموزش کدنویسی و برنامه نویسی به آدمهای خوب هست
توی یاد ندادن برای اینکه دست زیاد نشه و خودت پول روی پول جمع کنی نیست.

دیدم که میگم ;)

خوش به حال بچه ها

آدما وقتی بچه ن خیلی زندگیشون با الان ما فرق میکنه

راحت میتونن هر چیزی رو انتخاب کنن یا انتخاب نکنن یا برای خودشون چند تا انتخاب داشته باشن...

دقیقا اینطوری:





و...
هیع :( خوش بحالشون

بسم الله

این همه روزگار گذشت به کد نویسی و برنامه نویسی ِ چه و چه و چه

نمیدونم چی شد که یه دفعه دلم خواست بنویسم برای خودم.

به سبک خودم

حالا اینقدر من من میکنم از خود پسندی نیست... واقعا سبکم جدیده :)

این گوشه سمت چپ هم نوشتم ;) خواستی بخون، نخواستی باز هم بخون :)

اگه خواستی اینجا هم بنویس:

متنها جایی ثبت نمیشه :)